شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

مپسند که زندگیت با غم گذرد
با حسرت و اندوه دمادم گذرد
چون بگذرد این عمر و دگر نایدباز
یک لحظه مخواه از آن که با غم گذرد

با آنکه بود عید مرا عیدی نیست
زانرو که به وصل توام امیدی نیست
گر وصل توام دست دهد لیک ای ماه
بهتر ازآن برای من عیدی نیست

از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده ای